سالگرد شهادت
شهيده ندوه محمد الخزرجى
ولادت: دجيل ۱۳۷۱
شهادت: صلاح الدين ۱۳۹۳/۱۰/۶
ماجرا از آنجا آغاز شد که اهالی «دجیل» در خردادماه سال ۹۳ برای مقابله با تروريسم وارد جنگ سختی با آنها شدند. تعداد جنگها به سی رسیده بود اما رزمندهها برای جلوگیری از نفوذ بیشتر آنها در منطقه، و خنثی کردن نقشهشان جهت مسدود ساختن جادهای که سامرا و بغداد را به هم وصل میکرد، پای کار بودند.
جاسم الخزرجی برادر بانوی شهید «ندوه» برای ما اینگونه روایت میکند:
«در خاکریز شهر «دجیل» پنج برادرم همراه من بودند. ما مجاور منطقه «یثرب البوحشمه» بودیم. ندوه خواهر شهیدم و مادرم نیز هر جا میرفتیم با ما بودند؛ آنها اصرار داشتند که به هیچ وجه از ما جدا نشوند حتی اگر درگیری با تروريستها شدید شود. یککلام به ما گفتند: «نمیگذاریم شما به تنهایی کشته شوید و تروريستها به ما که ناموس شماییم دستدرازی کنند؛ ما هم با شما میجنگیم و قبل از آنکه آنها دستشان به ما برسد از زندگی دست میکشیم!»
ما تا هفدهم آذرماه ۹۳ همچنان برای پاسداری از خاک و ناموسمان ایستادگی میکردیم؛ آن روز نبرد طولانی و سختی درگرفته بود. ما از تمام محورها محاصره شده بودیم و پشت سر هم به ما حمله میشد. روحیهمان را از دست داده بودیم و داشتیم از پا میافتادیم. فشنگ اسلحههایمان و مهمات دیگر هم تمام شده بود. فریاد «ندوه» دوباره عزم را در وجودمان بیدار کرد؛ او گفت من میروم و فشنگ میآورم!
انبار مهمات بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت و صد در صد مسیر خطرناک بود. اما ندوه هراسی نداشت؛ شجاعتی که او از خود نشان میداد واقعا کمنظیر بود!
مادرم هم در بیباکی درست مثل او بود؛ سلاح به دست گرفته بود و دوشادوش ما میجنگید و حتی چند نفر از تروريستها را نیز به هلاکت رساند.
برادر بانوی شهید ندوه، سوگند میخورد که آن روز ندوه چنان شیرزنانه برای دستیابی به انبار مهمات خود را به خطر انداخت، که بسیاری از مردان جرأتش را ندارند! او و مادرمان مهمات را به دوش گرفته بودند و زودتر از آن چه تصور میکردیم برگشتند.
فضل خدا و شجاعت ندوه روحیه و امید را دوباره به ما برگرداند و عزم و همتمان را برای ادامه جنگ برانگیخت. ما تا آخر ایستادگی کردیم و سرانجام پیروز شدیم و خسارتهای سنگینی برای دشمن تروريسم به جای گذاشتیم؛ آنها را ناگزیر به عقبنشینی کردیم و شکستشان دادیم.
اما تکتیراندازی دشمن قبل از ترک میدان گلولهای به ندوه شلیک کرد؛ او کنار خانوادهاش ایستاده بود که ناگهان مانند شکوفهای که از شاخهی درخت میریزد، به زمین افتاد. خانوادهاش زود دستبهکار شدند و او را به بیمارستانی در کاظمین رساندند.
پزشکها ندوه را عمل کردند و او چند روزی هم در بیمارستان بستری بود. اما دل بیقرارش دیگر تاب نیاورد و روحش از تمنای عروج لبریز شد و سرانجام به مقام رفیع شهادت نائل گشت...
شهيده ندوه محمد الخزرجى
ولادت: دجيل ۱۳۷۱
شهادت: صلاح الدين ۱۳۹۳/۱۰/۶
ماجرا از آنجا آغاز شد که اهالی «دجیل» در خردادماه سال ۹۳ برای مقابله با تروريسم وارد جنگ سختی با آنها شدند. تعداد جنگها به سی رسیده بود اما رزمندهها برای جلوگیری از نفوذ بیشتر آنها در منطقه، و خنثی کردن نقشهشان جهت مسدود ساختن جادهای که سامرا و بغداد را به هم وصل میکرد، پای کار بودند.
جاسم الخزرجی برادر بانوی شهید «ندوه» برای ما اینگونه روایت میکند:
«در خاکریز شهر «دجیل» پنج برادرم همراه من بودند. ما مجاور منطقه «یثرب البوحشمه» بودیم. ندوه خواهر شهیدم و مادرم نیز هر جا میرفتیم با ما بودند؛ آنها اصرار داشتند که به هیچ وجه از ما جدا نشوند حتی اگر درگیری با تروريستها شدید شود. یککلام به ما گفتند: «نمیگذاریم شما به تنهایی کشته شوید و تروريستها به ما که ناموس شماییم دستدرازی کنند؛ ما هم با شما میجنگیم و قبل از آنکه آنها دستشان به ما برسد از زندگی دست میکشیم!»
ما تا هفدهم آذرماه ۹۳ همچنان برای پاسداری از خاک و ناموسمان ایستادگی میکردیم؛ آن روز نبرد طولانی و سختی درگرفته بود. ما از تمام محورها محاصره شده بودیم و پشت سر هم به ما حمله میشد. روحیهمان را از دست داده بودیم و داشتیم از پا میافتادیم. فشنگ اسلحههایمان و مهمات دیگر هم تمام شده بود. فریاد «ندوه» دوباره عزم را در وجودمان بیدار کرد؛ او گفت من میروم و فشنگ میآورم!
انبار مهمات بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت و صد در صد مسیر خطرناک بود. اما ندوه هراسی نداشت؛ شجاعتی که او از خود نشان میداد واقعا کمنظیر بود!
مادرم هم در بیباکی درست مثل او بود؛ سلاح به دست گرفته بود و دوشادوش ما میجنگید و حتی چند نفر از تروريستها را نیز به هلاکت رساند.
برادر بانوی شهید ندوه، سوگند میخورد که آن روز ندوه چنان شیرزنانه برای دستیابی به انبار مهمات خود را به خطر انداخت، که بسیاری از مردان جرأتش را ندارند! او و مادرمان مهمات را به دوش گرفته بودند و زودتر از آن چه تصور میکردیم برگشتند.
فضل خدا و شجاعت ندوه روحیه و امید را دوباره به ما برگرداند و عزم و همتمان را برای ادامه جنگ برانگیخت. ما تا آخر ایستادگی کردیم و سرانجام پیروز شدیم و خسارتهای سنگینی برای دشمن تروريسم به جای گذاشتیم؛ آنها را ناگزیر به عقبنشینی کردیم و شکستشان دادیم.
اما تکتیراندازی دشمن قبل از ترک میدان گلولهای به ندوه شلیک کرد؛ او کنار خانوادهاش ایستاده بود که ناگهان مانند شکوفهای که از شاخهی درخت میریزد، به زمین افتاد. خانوادهاش زود دستبهکار شدند و او را به بیمارستانی در کاظمین رساندند.
پزشکها ندوه را عمل کردند و او چند روزی هم در بیمارستان بستری بود. اما دل بیقرارش دیگر تاب نیاورد و روحش از تمنای عروج لبریز شد و سرانجام به مقام رفیع شهادت نائل گشت...