مؤسسة عَبَقِ الشُّهداء


Kanal geosi va tili: O‘zbekiston, O‘zbekcha
Toifa: ko‘rsatilmagan


عبق الشهداء مؤسسة مستقلة, غير حكومية ,تطوعية ,لا تتبع اي جهة رسمية، نقوم بتوثيق وحفظ قصص الشهداء وترجمتها الى ثلاثة لغات و تقديم الدعم المادي والمعنوي فضلاً عن اقامة الدورات التثقيفية وورش العمل لعوائلهم الكريمة https://t.me/joinchat/0AXT4P_Go64wOWUy

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
O‘zbekiston, O‘zbekcha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




تمر علينا ذكرى استشهاد
الشهيد حسين سامي الموسوي
الولادة :البصرة 1992
الشهادة : الثرثار 2016/1/13

في ليلة زفافه جاء الامر بالتحاقنا إلى قاطع الثرثار،
وكنت حينها في الحفل الذي أقمناه للزفاف ،
وعندما انتهى الحفل استأذنت بالانصراف
لكن السيد حسين مسك بيدي
وقال:
- إلى أين اي أخي؟

أردت أن أخفي عنه الامر ولكن من دون جدوى،
فقلت:
- جاء امر أن التحق بعد ساعتين إلى قاطع الثرثار.

- ها، وأنا؟

-انت تبقى لتُكمل حفل زفافك وتكمل إجازتك مع شريكة حياتك الجديدة.

قاطعني برفض تام وقال:
لا يمكنني أن أبقى هنا ، لابد أن تتكلم مع أبي لكي يوافق على أن ألتحق معكم.

فقلت:
ّ - لقد وزعنا بطاقات العرس على الأقرباء والاصدقاء وجهزنا جميع التجهيزات ووليمة الغداء للضيوف فكيف نؤجل الزفاف!

وضع يده على كتفي وقال بعيون مغمورة بالدموع

- أرجوك، أنا أنتظر لحظات الهجوم بفائق الصبر فكيف تريدني أن أبقى؟

فقلت:
- حبيبي، أنا أشعر بشعورك لكن الوضع جداً
لا يسمح لك بالالتحاق وتأجيل الزفاف.
فنظر إلي مستسلماً وعانقني وقبلني بحرارة

ثم قال :

- لا عليك، أنا أعرف كيف أتصرف.
- ها، ماذا تقصد؟
ماذا تريد أن تفعل؟!
تبسم ابتسامته المعهودة ورفع يده مودعاً.. وانطلقنا.
بعد يومين من حفل زفافه التحق بنا، وبعد سبعة أيام نال شرف الشهادة.

الراوي: صديق الشهيد

يمكنكم التواصل معنا عبر بوت القناة
@FRAGRANT1_BOT👈


شهید حسین سامی الموسوی
ولادت: ۱۳۷۱ بصره
شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۳ استان انبار

درست یک شب قبل از عروسیش بود که فرمان پیوستن ما به جبهه الانبار رسید. آن موقع من در گیر و دار برگزاری مراسم عروسی بودم. تا کارها تمام شد عذر خواستم که بروم؛ اما سید حسین دستم را گرفت و گفت:

حسين :برادر کجا می‌روی؟

خواستم قضیه‌ی جبهه را از او پنهان کنم ولی فایده‌ای نداشت و سرانجام تسلیمش شدم!

فرمان پیوستن به جبهه الانبار رسیده، فقط دو ساعت فرصت هست

حسين:پس این‌طور! حالا من چه کنم برادر؟

تو می‌مانی تا جشن عروسیت تمام شود و از شریک جدید زندگی‌ات اجازه مى گیری!
(حرفم را به شدت قطع کرد) و گفت:

حسين:من نمی‌توانم اینجا بمانم! باید با پدرم صحبت کنم تا با همراهیم با شما موافقت کند.

گفتم:
برادر! ما بین دوستان و آشنایان و فامیل کارت عروسی پخش کرده‌ایم! همه چیز را آماده کرده‌ایم و ناهار ولیمه‌ برای فردا تدارک دیده‌ایم و قرار است مهمان‌ها بیایند!

حسين:پس عروسی را عقب می‌اندازیم!

دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با چشمان پر اشک حسين گفت:
التماست می‌کنم، من بی‌صبرانه چشم انتظار رسیدن همین لحظه‌های حمله بودم، چطور از من می‌خواهی که بمانم؟

گفتم:
عزیزِ برادر، من احساست را درک می‌کنم اما شرایط اصلا برای آمدن تو به جبهه و عقب انداختن عروسی فراهم نیست!
ملتمسانه به من نگاه کرد، بعد با حرارت مرا در آغوش گرفت و بوسید؛ سپس گفت:

حسين:نگران نباش، من می‌دانم چگونه در بروم.

منظورت چیست؟! از من می‌خواهی چکار کنم؟
همان لبخند همیشگی‌اش را بر لب زد و برایم دست تکان داد؛ سپس دست به کار شدیم!
او سرانجام دو روز بعد از جشن عروسیش به ما پیوست، و درست یک هفته بعد به شرف شهادت نائل شد...

روايتگر: رفیق شهید


On a bridal night we were getting ready to go to the front, I was with him preparing the wedding. When we finished, I ask permission to leave but Mr. Hussein caught my hand , saying:

-Where are you going, my brother?

I tried to hide it from him without success
-I have to go to the front, two hours from now, to the Tharthar area.

-What about me ?

-You must stay with your wife to complete the wedding ceremony preparations.

He refused to complete my words with him saying:
-I cannot stay here. You must speak with my father to allow me to accompany you

-Not possible, we have completed the preparations and invited friends and relatives, and prepared for lunch!

-He put his hand on my shoulder and told me with eyes covered in tears: I am waiting for these moments impatiently! You want me to stay!

-Dear, the situation never allows you to join us, and postpone the wedding!

Finally gave up, hugged me and kissed me with warmly , saying:
-Don’t worry, I know what should i do !

He smiled and raised his hand to greet me, saying goodbye.
Two days after his wedding he joined us, and after one week he was honored with martyrdom.

Narrator: martyr’s friend

Today we remember the martyrdom
of
Hussain Sami Mousawi
Birth Date: 1992
Birth place:Basra
Martyrdom place: Anbar
Martyrdom Date : 13-Jan -2016


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


تمر علينا ذكرى استشهاد
الشهيد الشيخ باسل احمد الظالمي
الولادة : 1994 المثنى
الشهادة : 2014/12/29 سامراء

عندما حان وقت الصلاة بدأت قذائف الهاون تتساقط علينا كالمطر، فلم يهتم لذلك الأمر !
كنت بعيداً عنه بمسافة خمسة أمتار عندما فرش سجادته للصلاة، راقبتُ ذلك المشهد جيداً،عندما وصل للركعة الأخيرة رفع رأسه من السجدة ثم تشهد و سلم على النبي، فسقطت قذيفة هاون على موضع سجوده، و كأنها كانت تنتظره فقطّعت أوصاله و عرجت بروحه الطاهرة على سجادة صلاته

الراوي:صديق الشهيد

🔴👇شاهد مقطع انيميشن حول كيفية استشهاد الشيخ باسل الظالمي

يمكنكم التواصل معنا عبر بوت القناة
@FRAGRANT1_BOT👈


سالگرد شهادت شهيد شيخ احمد الظالمى
تولد : ۱۳۷۳ استان مثنى
شهادت :١٣٩٣/٣/٨سامرا

وقت نماز که فرارسید، خمپاره‌ها مثل باران بر سر ما سقوط می‌کرد، اما او باکی نداشت...
تقریبا پنج متر از هم فاصله داشتیم، او سجاده و جانمازش را پهن کرد و آماده‌ی نماز شد،
آن صحنه را با جزئیات زیر نظر داشتم، وقتى به آخرين ركعت رسيد سرش را از سجده بلند كرد، سپس شهادتین گفت و به پيامبر سلام كرد؛
در همان وقت خمپاره درست در مكان سجودش سقوط كرد، گويى كه منتظر او بود... ترکش‌ها پیکر مطهرش را اربا اربا كردند و روح پاكش را به ملكوت اعلى پيوستند...

🔴👇کلیپ انیمیشن با موضوع نحوه شهادت شیخ باسل الظالمى را تماشا کنید


When the time for prayer came, the mortar shells started falling on us, but he didn't care! .
I was five meters away from him when he furnished his rug to pray,I watched that scene well, when he reached the last kneel (rokah) he raised his head from the prostration and then testified and greeted the Prophet, and a mortar shell landed on the place of his prostration, as if it was waiting for him. It cuts his limbs off and took his immaculate soul through his praying
rug.

Today we remember the martyrdom
of
Sheikh Basil
born in Muthanna city 1994, and martyred in Samarra 2014 .

Narrator: The martyr's friend

🔴👇 Animation video about the martyrdom of Sheikh Basil Al-Dhalami




تمر علينا ذكرى استشهاد
الشهيدة ندوة محمد الخزرجي
الولادة : الدجيل 1992
الشهادة : صلاح الدين 2014/12/27

بدأت حِكايتها من خروجِ أهالي الدِجيل في حُزيران 2014 لمُواجهةِ عناصر الارهابية وخوضَهم معارِك ضاريةً بَلغت نحو ثلاثينَ معركة لمَنع تمدُدهم في المِنطقة وإفشال خُطتهُم لقطعِ الطريق الرابط بين سامراء وبغداد".

ويَنقُل لنا جاسم الخزرجي أخو الشَهّيدة نَدوة
"كان معي في الساتر نفسه إخوتي الخمسة في مدينة الدِجيل بمُحاذاة ناحية يثرب البوحشمه وكانت أختي الشهيدة ندوة ووالدَتي أيضاً تتبعاننا أينما ذَهبنا بعد أن أصرتا على عدم تركنا رُغمَ شدةِ القِتال وتوالي الهَجمات وقالتا لنا بالحرف الواحد: لن ندعكُم تموتونَ بمُرَدكُم فيأتي الارهابيون للإعتداء على شَرفِنا، بل نُقاتل مثلكُم ونُفارِق الحَياة قبلَ أن يصِلوا إلى هُنا".

و"بقينا مُرابطين نُدافع عن أرضِنا وعِرضنا ضِد عناصر الارهابية حتى يوم 8/12/2014 الذي شَهدَ معركة طويلة وشرِسة وبدأ العُتاد ينفَد منا والهَجمات مُستمِرة وعلى جميع المحاوِر فأننا حُوصِرنا بالفعل وكِدنا نفقدُ الأمل وتضعَفُ مُقاومَتنا. لولا أن هَتفت "ندوة" بِنا لتشُدَ عَزيمَتنا ثم قالت: أنا ذاهِبة لإحضار العِتاد".

كانت مخازنُ العِتاد تبعدُ عنا بمسافة تزيدُ على الكيلومتر وخطورةُ الطَريق مئةً في المِئة لكن نَدوة لم تَخشى ذلك وإنما أبدت شجاعة قلَّ نظيرُها وكذلك والدَتي التي حَملت السِلاح وقاتلت معنا جنباً إلى جَنب وقتلت عدداً مِن الارهابيون المُجرمون".
وبحماسةٍ واضِحة يُقسِم أخو الشَهيدة :
بإن نَدوة أظهرَت في ذلكَ اليَوم والموقِف المَشهود بسالةً يعجزُ عنها الكثيرِ من الرِجال فقد غامرَت بنفسِها وسلكت الطريق نحو مخازن العِتاد مصطحبةٍ معها والِدتها وسُرعان ما عادتا تحملانِ الأعتِدة على الأكتاف.

الأمر الذي بثَ "في نُفوسِنا الأملَ وزادَ من عزيمتنا وإصِرارنا على مُواصلةِ القِتال وبالفعل صمدنا وإنتصرنا وكبّدنا العَدو خسائر فادِحة أضطرَ بسببها إلى الإنسحاب والهَزيمة وكُل ذلك بفضلِ الله وشجاعةِ نَدوة".

لكن هُناك قناصاً ارهابياً أصابَ ندوة بين أهلِها فسقطت كوردةً ذابِلة بين أغصانِ الشَجر ، فما كان لإهلها إلا أن يُسارِعوا إلى أخذِها إلى المُستشفى في مدينة الإمامين الكاظِمَين عليهُما السلام الطبية ..

وأجريَت لها عمليةً جِراحية وبَقيَت راقدةً في المُستشفى حتى أصدرَ قلبُها بيانَ العُروج ففاضت رُوحها و نالت شَرفَ الشَهادة ...

يمكنكم التواصل معنا عبر بوت القناة
@FRAGRANT1_BOT👈


سالگرد شهادت
شهيده ندوه محمد الخزرجى
ولادت: دجيل ۱۳۷۱
شهادت: صلاح الدين ۱۳۹۳/۱۰/۶

ماجرا از آن‌جا آغاز شد که اهالی «دجیل» در خردادماه سال ۹۳ برای مقابله با تروريسم وارد جنگ‌ سختی با آن‌ها شدند. تعداد جنگ‌ها به سی رسیده بود اما رزمنده‌ها برای جلوگیری از نفوذ بیشتر آن‌ها در منطقه، و خنثی کردن نقشه‌شان جهت مسدود ساختن جاده‌ای که سامرا و بغداد را به هم وصل می‌کرد، پای‌ کار بودند.
جاسم الخزرجی برادر بانوی شهید «ندوه» برای ما این‌گونه روایت می‌کند:
«در خاکریز شهر «دجیل» پنج برادرم همراه من بودند. ما مجاور منطقه «یثرب البوحشمه» بودیم. ندوه خواهر شهیدم و مادرم نیز هر جا می‌رفتیم با ما بودند؛ آن‌ها اصرار داشتند که به هیچ وجه از ما جدا نشوند حتی اگر درگیری با تروريست‌ها شدید شود. یک‌کلام به ما گفتند: «نمی‌گذاریم شما به تنهایی کشته شوید و تروريست‌ها به ما که ناموس شماییم دست‌درازی کنند؛ ما هم با شما می‌جنگیم و قبل از آن‌که آن‌ها دست‌شان به ما برسد از زندگی دست می‌کشیم!»
ما تا هفدهم آذرماه ۹۳ همچنان برای پاسداری از خاک و ناموس‌مان ایستادگی می‌کردیم؛ آن روز نبرد طولانی و سختی درگرفته بود. ما از تمام محورها محاصره شده بودیم و پشت سر هم به ما حمله می‌شد. روحیه‌مان را از دست داده بودیم و داشتیم از پا می‌افتادیم. فشنگ اسلحه‌های‌مان و مهمات دیگر هم تمام شده بود. فریاد «ندوه» دوباره عزم را در وجودمان بیدار کرد؛ او گفت من می‌روم و فشنگ می‌آورم!
انبار مهمات بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت و صد در صد مسیر خطرناک بود. اما ندوه هراسی نداشت؛ شجاعتی که او از خود نشان می‌داد واقعا کم‌نظیر بود!
مادرم هم در بی‌باکی درست مثل او بود؛ سلاح به دست گرفته بود و دوشادوش ما می‌جنگید و حتی چند نفر از تروريست‌ها را نیز به هلاکت رساند.
برادر بانوی شهید ندوه، سوگند می‌خورد که آن روز ندوه چنان شیرزنانه برای دستیابی به انبار مهمات خود را به خطر انداخت، که بسیاری از مردان جرأتش را ندارند! او و مادرمان مهمات را به دوش گرفته بودند و زودتر از آن چه تصور می‌کردیم برگشتند.
فضل خدا و شجاعت ندوه روحیه و امید را دوباره به ما برگرداند و عزم و همت‌مان را برای ادامه جنگ برانگیخت. ما تا آخر ایستادگی کردیم و سرانجام پیروز شدیم و خسارت‌های سنگینی برای دشمن تروريسم به جای گذاشتیم؛ آن‌ها را ناگزیر به عقب‌نشینی کردیم و شکست‌شان دادیم.
اما تک‌تیراندازی دشمن قبل از ترک میدان گلوله‌ای به ندوه شلیک کرد؛ او کنار خانواده‌اش ایستاده بود که ناگهان مانند شکوفه‌ای که از شاخه‌ی درخت می‌ریزد، به زمین افتاد. خانواده‌اش زود دست‌به‌کار شدند و او را به بیمارستانی در کاظمین رساندند.
پزشک‌ها ندوه را عمل کردند و او چند روزی هم در بیمارستان بستری بود. اما دل بی‌قرارش دیگر تاب نیاورد و روحش از تمنای عروج لبریز شد و سرانجام به مقام رفیع شهادت نائل گشت...


Her story began when the people of Dujail left in June 2014.To confront terrorists . And they fight fierce battle, It amounted to about thirty battle,Thwarting their plan to cut the road between Baghdad and Samarra.

Jassem Al-Kharji, the brother of the martyr,He tells us

“My five brothers were with me in the front,In the city of Dujail, near Yathrib, ((albu hshma))My sister and My mother follow us wherever we go,After insisting not to leave us.Despite the intensity of the fighting and the successive attacks.
And they told us ” We will not let you die alone,Then terrorists come to assault our honor.We fight like you and die before they get here”.

We remained defending our land, our honer. Against ISIS until December 8 2014.
Who witnessed a long and fierce battle”

We are running out of equipment and the attacks are continuing.On all axes, We are already surrounded and almost losing hope. Our resistance weakens ,And then my sister Nadwa chanted for us to strengthen our resolve.she said “I'm going to get the Ordnance"
The Ordnance stores were some distance awayMore than a kilometer، And dangerous 100% in the road .
But nadwa did not fear that! But she showed unparalleled courage. As well as my mother who took up arms and fought with us.And killed a numbers of
terrorists .

Nadwa showed bravery that is scarcely found even among men. She ventured herself and took the road to the ammunition stores, taking my mother with her, and soon they came back carrying ammunition on the shoulders. "

This gave us hope and increased determination and persistence. To continue fighting. Indeed, we stood and won.
And we inflicted heavy losses on the enemy due to of it, he was forced to withdraw and be defeatedAnd all thanks to God and courage nadwa.

But there is an terrorist sniper hit nadwa and fell among her people.
And she falls as flower between tree branches.

So his family would have to hurry up,To take her to a hospita , In the Imams Kadhimin Medical City.

She had an operation and was lying in the hospital.

Until her heart released, She overflowed her soul and won the honor of martyrdom

Today we remember the martyrdom of
Ndwah Mohammad Al-Khazraji
Birth Date: 1992
Birth place: Al-Djel
Martyrdom place: Salah Al-Din
Martyrdom Date : 27-Dec-2014




تمر علينا ذكرى استشهاد
الشهيد الشيخ مشتاق الزيدي
الولادة: البصرة 1979
الشهادة: صلاح الدين 2014/12/25

يعني الشيخ هو إللي كان أبونا !؟


ما لا يخفى على وسطه الإجتماعي أن الشهيد الشيخ الزيدي كان مُجدّاً فاضلاً في الحوزة العلمية، تفرغ لسوح الجهاد حتى أنه أوكل مهام متابعة الفقراء و الأيتام في محافظة واسط إلى أحد ثقاته ليتابع أمورهم واحتياجاتهم الشهرية.

بعد استشهاده (أعلى الله درجاته) أتى ثقته إلى إحدى العوائل التي كان يتعهّدها الشهيد سابقاً، وطرق باب منزلهم ففتحت أم الأيتام الباب وقالت:

(شعجب تأخرت علينه خير إن شاء الله ؟)
فرد عليها: الشيخ الذي كان يتعّهدكم قد استشهد في بلد!!

قالت: (شنو كان اسم الشيخ؟)

فقال: الشيخ مشتاق الزيدي!

فبدأت بالبكاء واللطم على رحيله وقالت:
يعني هذا التشييع المهيب والناس الحزينة كان لفقد هذا الشيخ؟!
يعني الشيخ هو إللي كان أبونا؟!

كان الشيخ يوصي بعدم الإفصاح عن اسمه عند مراجعة العوائل الفقيرة.

يمكنكم التواصل معنا عبر بوت القناة
@FRAGRANT1_BOT👈


سالگرد شهادت
شهيد شيخ مشتاق زيدى
ولادت: بصرة ۱۳۵۸
شهادت: ۱۳۹۳/١٠/۴

یعنی این شیخ پدر ما بود !؟

آنچه از محیط اجتماعیش پنهان نیست
اینکه شهید شيخ زيدی از فضلای حوزه علمیه بود
پس از ورود عناصر تروریستی به عراق
و صدور فتواى جهاد او مستقيما به میدان جهاد گذاشت
وی حتی کار کمک به فقرا و یتیمان را رها کرد
در استان واسط و این وظیفه را به یکی از دوستان امین خود سپرد تا ماهانه امور یتیمان و فقرا را کنترل کند.

بعد از این که افتخار شهادت را نائل شد
دوست شهید به یکی از خانواده های که شهید قبلآ به آنها کمک می‌کرد رفت ودر را زد ومادر یتیمان در را باز کرد

خانم گفت: دیر کردی ، انشاالله چیزی نشد ؟
گفت: شیخی که امور شما را دنبال می کرد
وی در منطقه ("بلد" این یکی از منطقه هاى استان صلاح الدین است ) به شهادت رسید
خانم گفت: شیخی که به شهادت رسید ، اسمش چه بود؟
گفت: شیخ مشتاق زیدی
و شیخ توصیه می کرد که هنگام دیدار با خانواده های فقیر و یتیم ، نام وی فاش نشود


مادر یتیمان در غم درگذشت آن عزیز سفرکرده گریه و شیون و زاری کرد و به سر و صورت خود زد و گفت: یعنی این تشییع جنازه باشکوه و این جمعیت محزون و غمگین برای غم از دست دادن این شیخ بود!!

یعنی این شیخ پدر ما بود ؟؟


“I mean, the sheikh is the one who was our father”

What is not hidden from the social environment , That the martyr Sheikh Zaidi was a virtuous theologian .He will turn to the fignts so that he left the follow-up of the poor and orphans in Wasit Governorate

He entrusted it to one of his trustees to monitor the affairs of the orphans and the poor monthly.

After of his martyrdom , The man whom the sheikh entrusted to him came to one of the families that the sheikh was following, and knocked on the door, so a woman (the mother of the orphans) opened the door.

She said surprised!! "why were we late? Good, God willing"


he said “the sheikh who was pledging to you ,he was martyred in a balad “


she said ” What is the name of the sheikh who was martyred?"

He said "Sheikh Mushtaq Al-Zaidi"


The Sheikh recommended not disclosure of his name when I review the families.

The mother of the orphans began to cry and scream that he was gone.

She meant this intimate funeral and sad people was for the loss of this Sheikh! The Sheikh means to be our father !.

Today we remember the martyrdom of
Al-Sheikh Mushtaq Al-Zaidi
Birth Date: 1979
Birth place: Basra
Martyrdom place: Salah Al-Din
Martyrdom Date : 25-Dec-2014




تمر علينا ذكرى استشهاد
الشهيد أسعد صدام الرسيتماوي
الولادة :بغداد 1991
الشهادة: جبال مكحول 2015/12/7

كان الشهيد أسعد مجاهداً بطلاً و مصداقاً لقوله تعالى: {..أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ...}؛ حيث أذاق العدو مرارةَ الهزيمة تارةً بسلاح القاذفة وتارةً بسلاح (pks) و تارةً بسلاح M16.
كان يشارك في المجالس الحسينية على بُعد أمتار من العدو.
رغم ظروفه المادية الصعبة كان في بعض الأحيان يقدم المال لرفاقه المجاهدين للعودة إلى منازلهم بعد انتهاء واجبهم الجهادي وكذلك يزور الجرحى .
قبل التحاقه الأخير ذهب مع أصدقائه لإحياء زيارة الأربعين وخدمة زوار الإمام الحسين (عليه السلام) و بعد انتهاء الخدمة الحسينية وقف أمام مرقد الامام الحسين مبتسماً قائلاً لرفاقه هذا آخر التحاق لي إلى الجبهة! وأخذ ملابس قليلة معه،كأنه يعلم أنه لن يعود إلا شهيداً فكتب وصيته و ختمها بختم الشهادة بذكر اسمه وقبله بكلمة "شهيد" و في يوم التالي التحق مع رفاقه إلى الجبهة و في الطريق دار كلام بينهم: مَن سيستشهد هذه المرة!
فقال لهم أسعد: (سأذهب معكم و لن أعود و سأنال الشهادة)!
وعند وصولهم في قاطع جبال مكحول حصل اشتباك مع العدو فنال أسعد شرف الشهادة.

يمكنكم التواصل معنا عبر بوت القناة
@FRAGRANT1_BOT👈


سالگرد شهادت
شهيد اسعد صدام الرسيتماوي
ولادت: بغداد ۱۳۷۰
شهادت : كوهستان مكحول ۱۳۹۴/٩/١۶


شهید اسعد یک مجاهد قهرمان و حق پروردگار متعال بود , او در میان کافران سخت گیر و درمیان آنها مهربان هست ، همانطور که تلخی شکست را به دشمنان چشاند و تحمیل کرد ، گاهی با سلاح پرتابگر ، گاهی با سلاح PKC ( بی کی سی) و گاهی با سلاح M16

و در مجالس حسینی در فاصله چند متری دور از دشمن شرکت می کرد
با وجود شرایط سخت مالی گاهی اوقات به همرزمانش ، ​​پول می داد که پس از پایان وظیفه جهادشان بتوانند به خانه هایشان برگردند و همچنین مجروحان را ملاقات می کرد.

قبل از آخرین بار پیوستنش، به همراه دوستانش برای احیای دیدار وزیارت اربعین و خدمت به زائران امام حسین (ع) و پس از پایان خدمت حسینی روبروی حرم امام حسین ایستاد , لبخند زد و به یارانش گفت ، این آخرین بار است که به جبهه می پیوندم و چند لباس کمی با خودش برد .
گویی که می دانست این بار فقط به عنوان شهید برمی گردد ، بنابراین وصیت نامه خود را نوشت و آن را با مهر نامگذاری شهادت با ذکر نامش و بوسیدنش با کلمه شهید مهر کرد.

روز بعد به یارانش به جبهه پیوست و در راه بین آنها صحبت هایی شد كه این بار کدام یک از آن ها به شهادت می رسد ، بنابراین شهید اسعد به آنها گفت:
من با شما خواهم رفت و برنخواهم گشت و این بار نائل شهادت میشوم.
و پس از رسیدن آنها به بخش کوهستان مکحول ، درگیری با دشمن رخ داد و شهید اسعد افتخار شهادت را به دست آورد.


The martyr was Asad Mujahideen is a hero. And certified . For the Almighty says that the infidels have mercy among them.
Where the enemy inflicted the bitterness of defeat.
Sometimes with a launcher weapon.
and sometimes with the PKC weapon

He participated in the Hussaini councils
Meters away from the enemy.

Despite the difficult financial conditions
Sometimes he gave money to his comrades, the Mujahideen

To return to their homes after the end of their jihad duty.
As well as visiting the wounded.

Before his last enrollment he went with his friends.
To commemorate the anniversary of the death of Imam Hussein(Grandson of the Prophet Muhammad)
...
.

And provide service to visitors of Imam Hussein.
.And after the end of the Hussaini service.
He stood in front of the shrine of Imam Hussein, smiling.

He told his comrades: This is my last time at the front.
He took a few clothes with him. As if he knew that he would only return as a martyr.


He wrote his will and sealed it with the seal of martyrdom by mentioning his name, and he accepted the word martyr

The next day, he joined his comrades to the front.

On the way there was talk among them who would be martyred this time.

The martyr Asaad told them that I will go with you and will not return and will obtain the martyrdom.
When they reach Makhoul Mountains sector

There was a clash with the enemy.
Asaad won the honor of martyrdom

Today we remember the martyrdom of
Assad Saddam AL-Restmawi
Birth Date: 1991
Birth place: Baghdad
Martyrdom place: Makhoul Mountains
Martyrdom Date : 7-Dec-2015

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.